«ساده، دشوارتر از پیچیده است؛ مجبور هستید بهسختی کار کنید تا فکر سادهای که دارید، درست اجرا شود.» این سخن استیو جابز شروع خوبی برای پرداختن به اصول مدیریت است. با درک و آموختن این اصول جهانی، احتمال موفقیت شما بهعنوان یک مدیر در هر سازمان و ارگانی چند برابر میشود. در مقاله امروز میخواهیم با تکیه بر این سخن استیو جابز فقید، به پنج اصل از اصول مدیریت صحیح بپردازیم.
اجازه بدهید به اصل اول مدیریت یعنی کارکردهای آن برای هر سازمانی بیشتر بپردازیم. بااینکه مدیران عموماً به کار خود از دید وظیفه یا نظارت بر امور نگاه میکنند، اما چنین نگاهی اشتباه است. درواقع اساسیترین اصل این است؛ مدیریت یعنی اصلی که شامل پنج کارکرد کلی شود: برنامهریزی، سازماندهی، رهبری، کارکنان، کنترل. این پنج کارکرد تصویر درستی از یک مدیر موفق را ارائه میدهند.
درک این کارکردها به مدیر کمک میکند تا تلاش بهتری برای نتیجهبخش بود فعالیتها در یک تیم یا سازمان داشته باشد. در ادامه این پنج کارکرد مهم را بهطور خلاصه معرفی و بررسی خواهیم کرد.
برای برازنده بودن جامه مدیریت بر تن خود، لازم است اصول مدیریت صحیح را که به پنج بخش اصلی تقسیم میشود بهدرستی بشناسید و اجرا کنید.
در ادامه قصد داریم به بررسی جزئیتر اصل اول مدیریت، کارکردهای آن، بپردازیم تا چشمانداز بهتری از موقعیت خود در یک سازمان داشته باشید.
وقتی پای برنامهریزی به میان میآید و شما در مقام مدیر هستید، باید آن را بهعنوان فرایند انتخاب اهداف و اقدامات مناسب برای محقق شدن در نظر بگیرید. تعیین و تبیین استراتژیهای کاربردی، عملگرایی و تصمیمگیری برای شناسایی و انتخاب منابع موردنیاز برای رسیدن به همان اهداف در ادامه مسیر، اهمیت قابلتوجهی دارد.
شکل دادن به روابط بین فردی کارمندان کمک میکند تا اعضای سازمان بتوانند باهم و برای تحقق یک هدف کار کنند.
رهبری برای یک مدیر یعنی داشتن چشمانداز، انرژی بخشیدن به کارمندان، در اختیار داشتن افرادی که از همین چشمانداز شما الهام میگیرند و برای ادامه مسیر، انگیزه دارند. نقش شما برای آنها تأثیرگذار، قانعکننده و تقویتکننده مهارتها برای انجام بهتر وظایف است.
استخدام و گزینش کارمندان برای سمتهایی که در شرکت انجام میدهید و برای هر تیم و بخش در نظر دارید، بخش مهم دیگری از اصول مدیریت صحیح به شمار میرود.
اینکه بتوانید ارزیابی درستی از کیفیت اقدامات خود برای رسیدن به هدف داشته باشید، عملگرایی رو به رشد و قابلبهبودی داشته باشید و درست وارد عمل شوید بخش دیگری از اصول مدیریت است. توصیه میکنیم برای اجرای درست استانداردهایی که در ذهن دارید، فرایند انجام کارها و وظایف را بهدرستی طی کنید. درنتیجه، ارزیابی، مقایسه و تصمیمگیری بهمراتب آسانتری خواهید داشت.
ساختار سازمانی برای هدایت بهتر کسبوکار مهم است. اینکه عنوان سازمانی شما دقیقاً چیست، اهمیت ندارد. آنچه مهم است بهجایگاه مدیران ارشد، میانی و زیرمجموعهها مربوط میشود.
جایگاه برتر مدیریت به CEO اختصاص دارد که شامل گردانندگان اصلی سازمان میشود. برای شفافتر شدن توضیح یک مدل هرمی را تصور کنید؛ هرچه رو به بالا حرکت کنید، از تعداد مدیران کاسته میشود. تمامی مدیران در این سطح، وظایف و مسئولیتهای خاص خود را دارند.
نقش مدیریتی مجموعهای از وظایف خاص است که انتظار داریم یک مدیر آنها را انجام دهد. چون همین وظایف و جایگاه اوست که باعث هدایت و کنترل سازمان میشود. چنین فردی پس از دریافت مدرک مدیریت سازمانی، شایستگی لازم را برای مدیریت یک مجموعه به دست میآورد.
Jones and George
هر مدیر باتجربهای نقش مهمی در این مدل دارد. این نکته ازنظر هنری مینتزبرگ Henry Mintzberg، دانشمند برتر حوزه مدیریت، مطرح میشود. او موفق شد پس از پژوهش در مورد صدها وظیفه تعیینشده از سوی مدیران و تقلیل آنها به 10 نقش، به نتایج قابلتوجهی برسد. در مدل مدیریتی مینتزبرگ اشاره اصلی به سه نقش محوری همه مدیران است؛ آنها تصمیمگیرنده، دارای مهارت ارتباطات میان فردی و آگاهیدهنده هستند.
یک مدیر با نقش تصمیمگیرنده میتواند کارآفرین باشد و بهعنوان کنترلکننده بحران، تخصیص دهنده منابع یا مذاکرهکننده وارد عمل شود. اگر نقش مدیریت را با مهارت ارتباطات میان فردی او بررسی کنیم، یک مدیر ممکن است چند چهره، رهبر یا رابط باشد. اما نقش او با مهارت آگاهیدهنده به قدرت نظارهگری یا سخنگو بودن او و اینکه اطلاعات را در اختیار دیگر اعضای سازمان قرار بدهد، مربوط میشود.
جزء ضروری اجرای استراتژیهای سازمانی، اختصاص منابع برای موقعیت متناسب است تا نتیجه درست اتفاق بیفتد.
ازنظر من منابع بهصورت افراد، زمان، پول و داراییها تعریف میشوند. البته که تعریف اساسی پروژه یعنی هدفمند بودن و زمانبندی برای شروع و پایان داشتن.
دکتر ری پارز، دانشیار مدرسه کسبوکار و فناوری فوربس
مدیران تأثیرگذار از تفاوت فرهنگی در موقعیتهای رهبری باخبر هستند. آنها چطور موفق میشوند؟ ساده است؛ آنها بهره هوش عاطفی خوبی دارند. اما منظور ما از چهار جنبه هوش عاطفی چیست؟
چهار جنبه هوش عاطفی شامل خودآگاهی بالا، آگاهی و درک اجتماعی، مدیریت فردی یا خود مدیریتی و مهارتهای اجتماعی خوب میشود. هر چهار جنبه مهم هستند و در ارتباط بهتر افراد باهم تاثیرگذاراند. این چهار جنبه به پررنگتر شدن هرچه بهتر عملکرد مدیر در یک سازمان کمک میکنند. بنابراین هوش عاطفی در نمایش هرچه قویتر نقش نظارتی مدیر بسیار اهمیت دارد.
کار مدیر این است که راهی برای بیدار شدن مهارت و استعداد کارمندانش پیدا کند تا به سطح بالاتری ازنظر عملکرد سازمانی برسند. البته این موضوع اصلاً به معنی اعمالنفوذ نیست. بلکه هدف، افزایش بهرهوری انسانی بهعنوان یکی از اعضای تیم در سازمان است. تلاش مدیر بیشتر یک رفتار هنرمندانه است تا علمی.
یک اصل شناختهشده و متداول در مدیریت این است که مدیر باتجربه میتواند از عهده مدیریت هر کسبوکاری بربیاید. این ویژگی تا حدودی درست است. درست است که بسیاری از مدیران بهجای اینکه خاص گرا باشند، کل گرا هستند. البته که بسیاری از مدیران واقعاً موفق با نقشهای خاص در حرفه خود آغاز کردهاند.
آنچه هر مدیر موفقی را در نظر اعضای تیم، بخشهای سازمانی و شرکتها چشمگیرتر میکند، دانشپایه در مورد کسبوکار ( او بسیار باتجربه است) و همچنین دانشپایه در مورد اصول مدیریت صحیح است.
عاشقان مدیریت در قدم اول باید ویژگیهای کسبوکاری را که در حال انجام آن هستند، بدانند و کشف و شناخت کافی از ارتباط و تأثیر بخشهای کوچکتر برای رسیدن به هدف اصلی داشته باشند. چون مدیران موفق، آنچه را که اهمیت جهانی دارد، شناسایی و روی آن برای پیشبرد بهتر کار، سرمایهگذاری میکنند.
منبع: www.uagc.edu/blog/5-principles-of-great-management